ديشب گله از قهر تو کردم به دل ريش/گفتا تو چه گويي به دل ريش مگو بيش!تا صبح سخن از تو و گوش از دل من بود/بيچاره دلم صبح رميد از غم اين نيش!ترسم که نهم پاي در آن کوچه ديروز!!ترسم که سخن از تو دگربار کشد پيش/ترسم که در آن کوچه ديروز در امروز /ديگر نتوانم که شناسم غمي از خويش/ياد آيدم آن شب که از آن کوچه گذشتيم/دلداده به هم دور ز هر چشم بدانديش/رخ بر رخت آن شب چو در آن کوچه نهادم /آواز دلم را بشنيدم و شدم کيش!شب سرد و زمان رام و جهان کوچه تنگي/دل تنگ تر از کوچه و مست ني درويش/افسوس که نا امن شد آن کوچه ديروز!از گرگ نمايي که نهان شد به تن ميش!!
آرام صدائي ز همان کوچه پپرسيد!!
فاني گله از قهر که کردي به دل ريش؟
ب. الف. فاني
بابك اسماعيلي