به دلیل پاره ای مشکلات نتوانستم برای عید آپدیت کنم......به زودی جبران میکنم!!
شد به محراب و، نیایِش ساز کرد
حمد و تسبیح خدا آغاز کرد
در قیام و در رکوع و در سجود
پای تا سر محو وصل دوست بود
دوست را میدید وغیر از دوست هیچ
هر چه جز نقش ولای اوست هیچ
عاشق بی خویشتن عاشق بود
عاشق آن باشد، که او صادق بود
عاشقان را فکر حیلت ساز نیست
عشق با سوداگری دمساز نیست
عاشقی، از خویش هجرت کردن است
نیست عاشق، آنکه در بندِ تن است
باید اول برگِ هجرت ساختن
پس به عشق و عاشقی پرداختن
عاشقان، بار سفر بر بسته اند
رشته جان از جهان بگسسته اند
سر نهاد بوتراب، اندر تراب
بود غرق شوق و شور و التهاب
محو جانان بود و، ا ز خود بی خبر
کآمدش شمشیر زهرآگین به سر
غنچه ی لبهای او، از هم شکُفت
نغمه ی «فُزتُ و ربّ الکعبه» گفت
طایر دل را، قفس بشکسته دید
مرغ جان، از دام تن وارسته دید
بانگ « عَبدی اِرجعی» را گوش کرد
باده از جام شهادت نوش کرد
ذِکرِ «إنّا لله» اش، بر لب گذشت
طایر جانش، ز مرزِ شب گذشت
نقش شد بر فرشِ محرابش ز خون
آیه ی «انّا الیهِ راجعون».