بهار آمد
بهار آمد جواني را پس از پيري ز سر گيرم
كناريار بنشينم ز عمر خود ثمر گيرم
به گلشن باز گردم با گل و گلبن در آميزم
به طرف بوستان دلدار مهوش را به بر گيرم
خزان و زردي آن را نهم در پشت سر روزي
كه در گلزار جان از گلعذار خود خبر گيرم
پر و بالم كه در دِي از غم دلدار پرپر شد
به فروردين به ياد وصل دلبر بال و پر گيرم
به هنگام خزان در اين خراب آباد بنشينم
بهار آمد كه بهر وصل او بار سفر گيرم
اگر ساقي از آن جامي كه بر عشق
افشاند
بيفشاند به مستي از رخ او پرده بر گيرم