در دو عالم مگسل از دامان او دست ولا
چون نجات هر دو عالم شد ولاي مرتضي
ساقي كوثر، اميرالمومنين سالار كل
سرور عالم ، ولي الله اعظم مرتضي
هادي امت، امام حق، وصي مصطفي
گوهر فطرت، امين دين، ولي كردگار
تاج بخش شهرياران ، تاجدار ِ "انما " (3)
گوهر تاج "سلوني" (1)، ماه برج "لَوكُشِف"(2)
آنچنان كه كعبه از مولود او شد با صفا
حصن اسلام از دم شمشير او شد استوار
تا به دارالملك ايمان شد مكين آن پادشا
تا به اقليم ولايت زد قدم آن شهريار
دولت باطل سرآمد رايت حق شد به پا
كيش اهريمن نهان شد ، دين يزدان آشكار
روضه فردوس خواهي در حريم او بيا
دولت و اقبال جويي درثناي او طلب
ور سخا كانست دست او بود كان سخا
گر هنر بحر است ، طبع او بود بحر هنر
در بيابان كي شدي گمگشتگان را رهنما
گر نبودي نور پاكش رهنماي راه خضر
ور به دوزخ پا نهد دوزخ شود جنت سرا
گر زجنت پا كشد ، جنت بود دارالمِحَن
بنده او باش و آزاد از دو عالم چون "هما"
دامن او گير و ايمن باش از روز حساب
تيغ بدعت سوز اوباشد به هنگام غزا
دست گوهر بار او باشد به هنگام كرم
اين يكي ابري كه باشد برق او مرگ وبلا