بارها زير لب زمزمه کردم الهي و ربي من لي غيرک......ولي اين بار وجودم فرياد مي زند الهي و ربي من لي غيرک .....چرا که از آدميان خسته ام خدايم .
به جرم عاشقي محکومت مي کنند . خيال بافت مي خوانند ، رويايي ات تصور مي کنند و هزار وصله ديگر به مرام عاشقي ات مي دوزند .
الهي ! در سکوت افتاده اي بيش نيستم ، تو دليل سکوتم را مي داني ، و اين فرقه چه آسان سکوتم را هم محکوم کردند .
الهي ! مي گذارم تا باز هم بگويند ، چرا که تو را دارم و تو مرا بس .
الهي ! گفتي خريدار دل شکسته اي ، آوردمش ولي ارزان نمي فروشمش . ميدانم بهتر از تو خريداري پيدا نمي کنم ميدانم با من راه مي آيي .
الهي ! ببين در راه مانده اي هستم دلتنگ وصال ، دلتنگ آغوش يار ، دلتنگ شنيدن صداي قلب يار . الهي درياب !