اقاي جمعه هاي غريبي ظهور کندل را پر از طراوت عطر حضور کنشب هاي جمعه ياد تو بيداد مي كند
آدينه اي زكوچه دنيا عبور
دوباره باغچه آتش گرفت و بلبل سوختو مرگ ، صاعقه اي زد و شهر كابل سوختچقدر چلچله ها يك شبه يتيم شدند زنان سر به گريبان دچار بيم شدنداگر چه دست توسّل به طور سينين استعروس زخمي دنياي ما فلسطين استو در تمام جهان يك ستاره روشن نيستاگر كه هست ولي چشم ، چشم ديدن نيستخدا كند كه در اين سال، سال بي لبخندخدا كند كه در اين صحنه ي بگير و ببندخدا كند كه در اين روزهاي مرگ و گناهكه هر چه راه رسيده است تا دهانه ي چاهغروب جمعه اي آن آفتاب سر بزندو بي خبر برسد عاشقانه در بزنددر انتظار چه ساعت نشسته اي آقا!كه پشت ميز بلاغت نشسته اي آقا!