حريق خزان بود!
همه برگها اتش سرخ ......
همه شاخه ها شعله زرد.......
درختان همه دود پيچان به تاراج باد!!!!!!!!!
وبرگي كه ميسوخت...مي ريخت ..ميمرد!!!!
وجامي سزاوار چندين هزار افرين...كه بر سنگ ميخورد!!!!
من از جنگل شعله ها ميگذشتم
غبار غروب
به روي درختان فرو مي نشست....
وباد غريب عبوس از بر شاخه ها ميگذشت...
وسر در پي برگها ميگذاشت...
فضا را صداي غم الود برگي كه فرياد ميزد ....
وبرگي كه دشنام مي داد...
وبرگي كه پيغام گنگي به لب داشت لبريز ميكرد
ودر چشم برگي كه خاموش خاموش مي سوخت...
نگاهي كه نفرين به پاييز ميكرد!!!!!!
حريق خزان بود
من از جنگل شعله ها ميگذشتم
همه هستي ام جنگلي شعله ور بود!!!!
كه توفان بي رحم اندوه...به هر سو كه ميخواست ميتاخت
ميكوفت
ميزد
به تاراج ميبرد.............................