واسه اون گنبد زرين
پشت كوه هاي خراسون مرقد پاكتو ديدن
واسه او صحن مطهر تو غروب كنار ايوون
واسه كفتراي معصوم كه تو آسمون مي گردن واسه آدماي مغموم كه ميان دخيل مي بندن
واسه اون هواي تازه كه پر از عطر گلابه اگه دستم به ضريحت برسه واسم يه خوابه
واسه اون حوض قشنگي كه پر از آب زلاله واسه سنگ فرشاي ايوون كه برام خواب و خياله
دل من تنگه ميدوني كاشكي قابلم بدوني
چقدر آرزو دارم لب حوض وضو بگيرم يا كه از تربت پاكت مثل ياسا بو بگيرم
واسه اون اوج شكفتن توي عالم زيارت واسه اون لحظه كه آدم مي رسه به بي نهايت
واسه اون كفشا كه مردم روي پله در ميارن واسه اون شمعي كه روشن توي صحن تو مي زارن
واسه اون ساحت پاكي كه درش هميشه بازه واسه دستاي نيازي كه به سوي تو درازه
دل من تنگه مي دوني كاشكي قابلم بدوني