اين روزها مي گذرد...
در لا بلاي هجوم تقويم گم مي شود
من مبهوت در خاطرات
قدم هايم را جا گذاشته ام...
خنده هايم را به باد سپردم...
و...نگاهم را به تار يكي...
....احساسم...ناشناس
مرا نمي شناسد....
هيچ لبخندي ...
سايبان تبسم مرا نمي لرزاند
رازي نيست...
در روزهاي همزاد...
اما ميدانم....
اين روز ها ميگذرد...