پرسيدم از گل سرخ در سينه ات چه داري
بر گونه هاي سرخ ات داغ غم که داري
خوش مي تراود از تو عطر هواي مستي
من عاشق تو هستم تو عاشق که هستي؟
او با تبسمي گفت: اي يار دل شکسته
اين شرم سرخ عشق است بر گونه ام نشسته
پرورده جانم از عشق در دامن بهاران
در هر نسيم عاشق دل داده ام فراوان
دل خسته ام ز غربت بي عطر مهرباني
بي رحمت بهاران مي پژمرم به آني
اين راز شور عشق است يک رمز جاوداني
بي عاشقي حرام است هر لحظه زندگاني