درد تاريكيست درد خواستن رفتن و بيهوده خود را كاستن سر نهادن بر سيه دل سينه ها سينه الودن به چرك كينه ها! من از نهايت شب حرف مي زنم من از نهايت تاريكي و از نهايت شب حرف مي زنم اگر به خانه من امدي براي من اي مهربان چراغ بيار و يك دريچه كه از ان به ازدحام كوچه خوشبخت بنگرم!