مولاى من! هر مظلومى که در زیر چکمه ستمکارى جان مىسپارد، نام تو بر لب دارد و تنها تویى که فریادرسى و بس؛ هرجا حق و عدالت در معرض تجاوز و ستم قرار گرفت من رداى مقاومت بر تن نموده و بر پیشانى بند اندیشهام «یا مهدى» را حک مىکردم.
اى پرچم نجات در آغوش! اى چشمهسارِ عاطفه را نوش! اى غایب ناگشته فراموش!
اى هرکجا فساد، تو هادم! اى هرکجا نظام، تو ناظم! اى هرکجا قیام، تو قائم!
اى همه غمها را تو پایان! اى همه دردها را تو درمان! اى همه نابسامانىها را تو سامان!
هجر جانکاهت به درازا کشید، چشمها فرو خفتند، جز چشمان شیداى شیفتگان، که در شب یلداى غیبت، طلوع خورشید جهان آراى تو را مىجویند، اى خورشید فروزان هستى،دریا طوفانى شد، زورقها همه در هم شکستند، جز زورق سرخ چشم به راهان، که بر فراز امواج فتنهها کرانه رهایىبخش تو را مىطلبند، اى ساحل آرام بخش نجات!شب تیره غیبت به درازا کشید اما به راستى در تاریخ «وصل و هجران» و در دفتر «عشق و حرمان»،محبتى چنین دیرپا، محبانى چنین پابرجا، هیچ چشمى به خود ندیده است، اکنون یک هزار و شصت و چهار سال است که «جذبه و ناز» و «راز و نیاز» ادامه دارد…